کتاب تاریخ بی خردی اثر کیست ؟
در این میان آشوب سیاسی دیگری روی داد. شاه برای ستیزه با راکینگهام بهانه ای یافت و گفت مشیت الهی است که” دولتم را برکنار کنم.” پس از یک سلسله مذاکره و معامله هایی که بی اندازه پیچیده بود، پیت زمام امور را به دست گرفت و دولت نامتجانسی تشکیل داد، و گروه دل ازرده راکینگهام به مخالفان پیوستتند. عقاید وچهره های ناسازگارتر از معمول در دولت جدید به چشم می خورد. پیت در موقعیتی بود که می توانست بر سر شرایط نخست وزیری خود سخت چانه بزند و تصمیم داشت این بار بدون مزاحمت فرمان براند. پس عمدا گروه درهم برهمی گرد اورد که به جایی” بستگی” نداشته باشند تا خود بر ان ها چیره شود. هزینه مالی این کار بسیار گزاف بود چون می بایست مستمری هنگفتی به باقی ماندگان دولت پیشین بپردازد تا جا به جانشینان سپارند.
شِلبرن وزیر ارشد کابینه شد و مسئولیت مهاجر نشین ها را پذیرفت، گرافتون و کانوی سر جای خود ماندند،و لرد کَمدِن، یکی از اطرافیان پیت،سمت ریاستِ دیوان عالی و مُهر دار سلطنتی را احراز کرد. لرد نورتینگتون، دست نشانده شاه، صدر شورا شد؛ مقامی هم برای لرد بیوت پیدا کردند؛ چارلز تاونزند که رفتارش قابل پیش بینی نبود به وزارت دارایی رسید و ارل هیلزبارو- که هر قدر شِلبرن با مهاجر نشین ها دوست بود او به ان ها دشمنی می ورزید- سرپرستی وزارت بازرگانی را به عهده گرفت. برخورد هیلزبارو با بنجامین فرانکلین توهین امیز بود، فرانکلین اورا معجونی از” غرور کژ اندیشی، خودسری و شور و حرارت” خواند. عدم تجانس شخصی این افراد که در ان زمان بیشتر مشهود بود تا امروز، طعنه ظریفِ بِرک را برانگیخت که گفت:” یک قطعه رنگارنگ موزائیک، گذر گاهی موزائیک کاری شده… این جا تکه سنگی سیاه، ان جا تکه سنگی سفید…” بِرک البته از هواداران رنجیده راکینگهام بود.
اما انچه راه بر بی خردی گشود مزائیک نبود، از پا افتادن خود پیت بود. او ناگهان قبول کرد که لرد شود. مجلس عوام را ترک گفت و با عنوان ارل چاتام وارد مجلسِ اعیان شد، و این تاثیری فاجعه امیز بر محبوبیت اودر بین مردم داشت. تصمیم او تا اندازه ای به دلیل نا تندرستی بود: می خواست از زیر بار اضافی وزیر اول و رهبری مجلس عوام دراید. واکنش همگانی چنان بود که گویی عیسی مسیح در هیکل به صرافان پیوسته است. جشن های بزرگ داشتِ بازگشت قهرمان ملی به قدرت همه باطل شد. زربفت های” گیلدهال” پایین آمد،و جزوه ها و هجو نامه های رکیک از گوشه و کنار سر برآورد.” نماینده بزرگ عوام” عامه را رها کرده بود؛ مردی که توده مردم اورا نماینده خود می دانستند به خاطر یک لقب اشرافی خودرا به دربار فروخته بود.